کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی
.
چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینه صد چاک خویش در صف م
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی
ادامه مطلبدستمو بگیر ، کربلا ببر ... جون مادرت ، آبرو بخر ...
دلی ,ای ,تو ,دار ,برده ,حال ,دلی را ,را که ,برده ای ,دار دلی ,که برده
درباره این سایت